سوسیالیسم دمکراتیک (انگلیسی: Democratic socialism) ایدئولوژی سیاسی مدافع یک نظام سیاسی دمکراتیک در کنار یک نظام اقتصادی سوسیالیستی است، که شامل ترکیبی از دمکراسی سیاسی (معمولاً دمکراسی چند حزبی) با مالکیت اجتماعی ابزارهای تولید است. صفت «دمکراتیک» گرچه گاهی به عنوان مترادف «سوسیالیسم» به کار میرود، گاهی به منظور متمایز کردن آن از شیوههای غیر دمکراتیک سوسیالیسم نظیر برند مارکسیسم-لنینیسم سوسیالیسم به کار میرود.
سوسیالیستهای دمکراتیک گستره ای از مدلهای متفاوت سوسیالیسم و اقتصاد سوسیالیستی، از سوسیالیسم بازار که در آن بنگاه در مالکیت اجتماعی در بازارهای رقابتی شرکت میکند و نیروی کار آن خودمدیریتی اعمال میکند تا اقتصاد مشارکتی غیر بازاری مبتنی بر اقتصاد برنامهریزی شده نامتمرکز را ترویج کردهاند .
سوسیالیسم دمکراتیک همچنین به گونه نامتمرکز اقتصاد برنامهریزی که در آن واحدهای تولیدی به صورت یک سازمان واحد یکپارچه در میآیند و بر مبنای خودمدیریتی سازماندهی میشوند. یوجین دبز و نورمن تامس که هر دو نامزدهای ریاست جمهوری ایالات متحده از حزب سوسیالیست ایالات متحده آمریکا بودند، سوسیالیسم را نظامی اقتصادی فهم میکردند که ساختار آن بر مبنای تولید برای مصرف و مالکیت اجتماعی و نظام سودبر به جای مالکیت خصوصی ابزار تولید است.
سوسیالیستهای دمکراتیک و حامیان معاصر سوسیالیسم بازار استدلال کردهاند که دلیل اصلی ناکامیهای اقتصادی اقتصادهای مدل شوروی اقتصادهای دستوری بوده نه خود سوسیالیسم. نظام اداری-دستوری آنها باعث ناکامی آنها برای ایجاد مقررات و معیارهای عملیاتی برای عملیات کارای بنگاههای دولتی در تخصیص سلسله مراتبی منابع و کالاهایشان و نبود دمکراسی در نظامهای سیاسی که اقتصادهای مدل شوروی با آنها ترکیب شده بود، بودهاست.
یک اقتصاد دستوری دمکراتیک به عنوان مبنای سوسیالیسم پیشنهاد شده و به کرات از سوی سوسیالیستهای دمکراتیکی که حامی یک شکل غیربازاری سوسیالیسم اند و در عیم حال مدل برنامهریزی اقتصادی شوروی را رد میکنند دفاع شدهاست. استدلال شده که برنامهریزی نامتمرکز اجازه میدهد یک نظام خودتنظیم گر آنی از کنترل سهام (تنها متکی بر calculation in kind) بوجود آید و بهطور قاطعی بر اعتراضات طرح شده توسط مباحثه محاسبه سوسیالیستی که هر اقتصاد بزرگ مقیاسی حتماً باید به یک نظام قیمتهای بازار متوسل شود فائق آید.
این شکل از اقتصاد دستوری موید نوعی فرایند تصمیم سازی دمکراتیک و مشارکتی درون اقتصاد و درون خود شرکتها به فرم دموکراسی صنعتی بود. گونههای کامپیوتری اقتصاد دستوری دمکراتیک و هماهنگ سازی بین بنگاههای اقتصادی هم از سوی عالمان علوم رایانه و اقتصاددانان رادیکال مختلف پیشنهاد شدهاست . حامیان اقتصاد دستوری دمکراتیک یا نامتمرکز و مشارکتی را به عنوان جایگزینی برای سوسیالیسم بازار برای یک جامعه پساسرمایه داری معرفی میکنند.
عبدالرحمان قاسملو، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران (۱۹۳۰–۱۹۸۹)
لیبرالیسم در ایران یا لیبرالیسم ایرانی یک ایدئولوژی سیاسی است که در سده بیستم میلادی شکل گرفت.
حزب جمعیت ترقیخواهان ایران در دوره مشروطیت و در دوره دوم مجلس در سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۱، حامی توسعه استانهای جنوبی ایران بود و دارای اعضایی در مجلس بود که استانهای جنوبی را نمایندگانی میکردند. آنها در زمینههایی مانند ساخت بیمارستان و آموزش زنان فعالیت میکردند و زبان فارسی را «زبان رسمی و علمی» ایران میدانستند. این حزب لیبرال اسلامی، ملیگرا، مشروطه خواه و ضد امپریالیستی بود.
روزنامه این حزب به نام جنوب در تهران چاپ میشد و معمولاً از بختیاریها انتقاد میکرد و عقیده داشت که دولت ایران اهمیت منطقه خلیج فارس را نمیفهمد. این روزنامه از دموکراسی و حقوق مدنی دفاع میکرد و مطالبی مانند «سطح پیشرفت هر ملتی در درجه آزادی بیان و مطبوعات آن نمادین است» یا این که انتخابات تنها وسیله برای اعمال حاکمیت مردمی و محافظت از تمامیت ارضی و منافع ملی است را چاپ میکرد.
این حزب از نظر تعداد کم و ناچیز بود، اما به برقراری توازن قدرت در مجلس دوم کمک کرد و با حزب اجتماعیون اعتدالیون و حزب اتفاق و ترقی علیه حزب دموکرات متحد شد.
طی دهه ۱۹۲۰، حزب سکولار تجدد یا حزب مدرنیته توسط اصلاح طلبان جوان تحصیل کرده در غرب تشکیل شد، این حزب عمدتاً توسط علی اکبر داور، محمد تدین و عبدالحسین تیمورتاش سازماندهی شد و توسط سیاستمداران سابق حزب دموکرات که اعتماد خود را به تودهها از دست داده بودند، رهبری میشد. برخلاف حزب سوسیالیست که توسط دموکراتهای سابق رهبری میشد و هنوز امید به بسیج طبقات پایین داشتند. بسیاری از پیشکسوتان مشروطه خواه از جمله محمدعلی فروغی، مستوفی الممالک، حسن تقیزاده، محمدتقی بهار و ابراهیم حکیمی با این حزب در ارتباط بودند. این حزب همچنین دارای گرایشهای لیبرالیستی و ملیگرایانه بود و از رضاخان حمایت میکرد و با در دست داشتن اکثریت مجلس به او کمک کرد تا شاه جدید ایران شود.
مواضعنامه این حزب بر اساس جدایی دین و سیاست، ایجاد یک ارتش قوی، یک سیستم اداری کارآمد، برای پایان دادن به نابسامانیهای اقتصادی، صنعتی کردن ایران، توسعه سیستم مالیات بر درآمد، امکانات آموزشی برای عموم از جمله زنان، فرصتهای شکوفایی استعدادها و ارتقا زبان فارسی به جای زبانهای محلی.
حزب جبهه ملی ایران که در سال ۱۹۴۹ توسط محمد مصدق بنا نهاده شد، قدیمیترین و بزرگترین گروه خواهان دموکراسی در ایران است. اوایل دهه ۱۹۵۰ نقطه عطف این حزب بود. این حزب در اثر اختلاف بین عناصر سکولار و مذهبی در دهه ۱۹۶۰ تجزیه و با گذشت زمان به جناحهای مختلف تبدیل شد، این حزب به تدریج به سازمان اصلی لیبرالهای سکولار تبدیل شد و پایبند به لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی بود. در بحبوحه انقلاب ایران، این حزب از جایگزینی سلطنت با جمهوری اسلامی حمایت کرد و نماد اصلی گرایش «ملیگرایانه» در سالهای اولیه حکومت پس از انقلاب بود. با وجود حمایتهای این حزب از انقلاب، در ژوئیه ۱۹۸۱ در داخل ایران ممنوع شد. این حزب اگرچه رسماً غیرقانونی است ولی همچنان در داخل ایران فعال است.
اعضای برجسته حزب عبارتند از محمد مصدق (رهبر حزب در طی سالهای ۱۹۴۹–۱۹۶۰)، اللهیار صالح (رهبر طی سالهای ۱۹۶۰–۱۹۶۴)، کریم سنجابی (رهبر طی ۱۹۶۷–۱۹۸۸)، ادیب برومند (رهبر طی سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۷) و داوود هرمیداس باوند (سخنگوی فعلی).
محمد مصدق از سال ۱۹۵۱ تا سال ۱۹۵۳ نخستوزیر ایران بود و سرانجام با کودتای ۲۸ مرداد با کمک آژانس اطلاعات مرکزی ایالات متحده و سرویس اطلاعات مخفی انگلستان سرنگون شد، دولت وی طیف وسیعی از اصلاحات اجتماعی و سیاسی مترقی مانند امنیت اجتماعی و اصلاحات ارضی، از جمله مالیات بر اجاره زمین را انجام داد ولی برجستهترین سیاست دولت وی ملی شدن صنعت نفت ایران بود که از سال ۱۹۱۳ از طریق شرکت نفتایران و انگلیس (بعداً بریتیش پترولیوم و بیپی) توسط انگلیس کنترل میشد.
بسیاری از ایرانیان مصدق را قهرمان سکولار دموکراسی و مقاومت در برابر سلطه بیگانگان در تاریخ معاصر ایران میدانند. مصدق با کودتایی در ۱۹ اوت ۱۹۵۳، که سازمان سیا به درخواست سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا سازماندهی و اجرا کرد، سرنگون شد و ژنرال ایرانی فضلالله زاهدی را جانشین او کردند. این کودتا در کشورهای غربی با عنوان عملیات آژاکس و در ایران با عنوان کودتای ۲۸ مرداد شناخته میشود.
حزب ایران که در سال ۱۹۴۹ تأسیس شد، ستون فقرات جبهه ملی و سازمان پیشرو ملیگرایی ایرانی است. این مؤسسه که بیشتر توسط تکنوکراتهای تحصیل کرده اروپایی تأسیس شده، خواهان "شکلی ضعیف از سوسیالیسم فرانسه " (یعنی "الگوی خود را حزب سوسیالیست میانه رو فرانسه" میداند) است و سوسیال دموکراسی، ناسیونالیسم لیبرال و سکولاریسم را ترویج میکند. و سوسیالیسم در این حزب به فابیانیسم شباهت بیشتری دارد تا سوسیالیسم علمی کارل مارکس. تمرکز این حزب بر سوسیالیسم لیبرال و اصول سوسیالیسم دمکراتیک، آن را کاملاً از احزاب چپگرای خالص متمایز ساخته و در بحث حقوق کارگر چندان دخالت نمیکند. هسته اصلی حزب ایران اعضای انجمن مهندسان ایران بودند. در انتخابات مجلس شورای ملی (۱۳۲۲)، پنج نفر از رهبران این حزب از جمله رضازاده شفق، غلامعلی فریور، احد الحمید زنگنه، حسین معاون و عبدالله معظمی به مجلس راه یافتند، این حزب به مصدق کمک کرد تا جبهه ملی را تأسیس کند، صنعت نفت را ملی کند و به قدرت برسد. برخی از اعضای حزب در زمان نخستوزیری محمد مصدق منصب دولتی داشتند. در دهه ۱۹۵۰، این حزب توسط کریم سنجابی و اللهیار صالح رهبری میشد. این حزب به خاطر اتحاد با حزب توده ایران به دنبال کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۹۵۳ سرکوب و در سال ۱۹۵۷ غیرقانونی اعلام شد. حزب ایران در سال ۱۹۶۰ احیا شد. از فعالیتهای حزب بین سالهای ۱۹۶۴ و اواسط دهه ۱۹۷۰ اطلاعات زیادی در دست نیست به جز برخی جلسات نامنظم و تبادل نظرات. حزب ایران در سال ۱۹۷۷، همراه با جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران و حزب ملت ایران، جبهه ملی ایران را احیا کرد و خواستار بازگشت روحالله خمینی به ایران شد. در اوایل سال ۱۹۷۹، دبیرکل وقت حزب، شاپور بختیار به عنوان آخرین نخستوزیر توسط شاه منصوب شد و دو عضو حزب ایران را در کابینه خود گنجاند. با این حال حزب پذیرش پست نخستوزیری توسط وی را تقبیح و او را اخراج کرد و «خیانتکار» خواند. این حزب پس از سال ۱۹۷۹ نقش مهمی در صحنه سیاسی ایران بازی نکرد و علیرغم حمایت از انقلاب اسلامی، خیلی زود ممنوع اعلام شد.
در دوره پهلوی در ۱۶ مه ۱۹۵۷ (۱۹۵۷-0۵-۱۶) تأسیس شد، حزب مردم یکی از دو حزب اصلی ایران بود. در آن زمان شاه تلاش میکرد یک نظام دوحزبی ایجاد کند. ظاهراً حزب مردم در مقابل حزب ایران نوین بود. این حزب در سال ۱۹۷۵ منحل شد تا در حزب تازه تأسیس رستاخیز ادغام شود، حزب رستاخیز تنها حزب قانونی آن زمان بود زیرا حکومت برای ایجاد یک نظام تکحزبی تلاش میکرد.
نهضت آزادی ایران که در سال ۱۹۶۱ تأسیس شد، یک سازمان سیاسی دموکراسیخواه ایرانی است، اعضای آن خود را مسلمان، ایرانی، مشروطهخواه و طرفدار محمد مصدق توصیف میکنند. این حزب با پشتیبانی مصدق با مواضعنامه دفاع از حاکمیت ملی، آزادی فعالیت سیاسی و بیان، عدالت اجتماعی تحت اسلام، احترام برای قانون اساسی ایران، اعلامیه جهانی حقوق بشر و منشور ملل متحد تأسیس شد. این حزب به جدایی دین از دولت باور دارد ولی همزمان باور دارد فعالیت سیاسی باید با ارزشهای دینی هدایت شود. ایدئولوژیهای این حزب ناسیونالیسم ایرانی، دموکراسی اسلامی، لیبرالیسم اسلامی و مشروطیت است.
علیرغم ممنوع بودن در ایران، این گروه به حیات خود ادامه میدهد. این سازمان میپذیرد که علیرغم عدم پذیرش ولایت فقیه اسلامی، از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران پیروی کند. این حزب به عنوان یک حزب نیمهمخالف یا مخالف وفادار به جمهوری اسلامی ایران است. اعضای این سازمان ارتباط تنگاتنگی با شورای فعالان مذهبی ملیگرایان ایران دارند.
اعضای برجسته آن مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، مصطفی چمران، صادق قطبزاده و علی شریعتی هستند.
مهدی بازرگان (۱ سپتامبر ۱۹۰۷–۲۰ ژانویه ۱۹۹۵)، رئیس دولت موقت ایران بود. او را به عنوان اولین نخستوزیر ایران پس از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ میشناسند. وی در اعتراض به تسخیر سفارت آمریکا و اعتراف به عدم موفقیت دولت خود در جلوگیری از آن، در نوامبر ۱۹۷۹ از سمت خود به عنوان نخستوزیر استعفا داد. وی رئیس اولین گروه مهندسی دانشگاه تهران بود.
بازرگان در ردیف اندیشمندان مدرن مسلمان و به عنوان نماینده تفکر لیبرال-دموکراسی اسلامی شناخته میشود. بلافاصله پس از انقلاب، بازرگان جناحی را رهبری کرد که مخالف شورای انقلاب تحت سلطه حزب جمهوری اسلامی و شخصیتهایی مانند سید محمد بهشتی بود. وی با جنگ ایران و عراق و دخالت روحانیون در همه ابعاد سیاست، اقتصاد و جامعه مخالفت کرد. در نتیجه، او با نارضایتی و مخالفت مبارزان و انقلابیون جوان در داخل ایران روبرو شد.
در طول انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ که حکومت محمدرضا پهلوی را سرنگون کرد، جبهه دموکراتیک ملی ایران توسط هدایت الله متین دفتری، نوه محمد مصدق و فرزند احمد متین دفتری، تأسیس شد. این حزب در مدت کوتاهی توسط حکومت اسلامی ممنوع شد. با وجود عمر کوتاه، این حزب یکی از سه جنبش اصلی در آن زمان در ایران بود.
این حزب "بر آزادیهای سیاسی، حقوق فردی، دسترسی همه گروههای سیاسی به رسانههای رادیویی، مهار سپاه پاسداران، دادگاههای انقلاب و کمیتههای انقلابی تأکید میکرد. برنامههای اقتصادی آن منافع "توده مردم" را اصل قرار میداد، و از "سیستم مدیریت غیرمتمرکز مبتنی بر شوراهای محلی انتخاب شده توسط مردم" حمایت میکرد.
این حزب همراه با فدایان و برخی گروههای کرد رفراندوم ۱۲ فروردین را تحریم کرد. در بحث پیرامون قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی ایران، این حزب از دموکراسی پارلمانی با حقوق برابر برای زنان، تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و اختیارات محدود ریاست جمهوری حمایت کرد، این حزب همراه با جبهه ملی «به دلیل نگرانی از آزادی انتخابات و کنترل کامل دولت بر رسانهها» اعلام کردند که انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، را تحریم خواهند کرد.
حزب کارگزاران سازندگی در سال ۱۹۹۶ توسط ۱۶ نفر از اعضای کابینه اکبر هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت تأسیس شد. این حزب عضوی از شورای هماهنگی جبهه اصلاحات است.
از نظر اقتصادی، این حزب از بازارهای آزاد و صنعتی حمایت میکند. با تأکید زیاد بر پیشرفت و توسعه. ایدئولوژیهای این حزب اصلاح طلبی، عمل گرایی، تکنوکراسی و لیبرال دموکراسی است. این دیدگاه وجود دارد که آزادی اقتصادی اساساً با آزادی فرهنگی و سیاسی مرتبط است، اما نباید اجازه داد که با توسعه در تعارض باشد. این حزب به دو جناح تقسیم شد، جناح محافظه کارتر "جناح کرمانی " است به رهبری محمد هاشمی رفسنجانی و حسین مرعشی و جناح لیبرال تر "جناح اصفهانی " به رهبری محمد عطریانفر و غلامحسین کرباسچی.
جنبش زنان ایران شامل جنبش حقوق زنان و برابری زنان در ایران است. این جنبش اولین بار مدتی پس از انقلاب مشروطه ایران ظهور کرد. اولین ژورنال منتشر شده توسط یک زن در ایران، دانش بود که در سال ۱۹۱۰ آغاز به کار کرد. این جنبش تا سال ۱۹۳۳ ادامه داشت که سرانجام آخرین انجمن زنان توسط دولت رضاشاه منحل شد. این جنبش پس از انقلاب ایران (۱۹۷۹) دوباره اوج گرفت. بین سالهای ۱۹۶۲ و ۱۹۷۸، جنبش زنان ایران پیروزیهای فوقالعاده ای بدست آورد: زنان در سال ۱۹۶۳ به عنوان بخشی از انقلاب سفید محمدرضا شاه حق رأی را به دست آوردند و مجاز به کاندیداتوری برای مناصب عمومی بودند و در سال ۱۹۷۵ قانون حمایت از خانواده تصویب شد، که به زنان حق طلاق و حق حضانت میداد و باعث کاهش تعدد زوجات شد. در سال ۱۹۶۹ زنان حتی شروع به رانندگی کردند و اولین زنی که در ایران با اتومبیل رانندگی کردند آیلین زایر از ایالات متحده بود. پس از انقلاب ۱۹۷۹، قوانین متعددی در باره زنان وضع شد از جمله قانون حجاب اجباری. حقوق زنان از زمان انقلاب اسلامی تاکنون متفاوت بودهاست. در نوامبر ۲۰۱۶، حدود ۶ درصد اعضای پارلمان ایران زن بودند، در حالی که میانگین جهانی حدود ۲۳ درصد بود.
در گزارش سال ۲۰۰۸ سازمان دیدهبان حقوق بشر از قوانین امنیتی در ایران که اشخاص را برای بیان صلحآمیز عقاید سیاسیشان سرکوب و مجازات میکند، شکایت کرد.
آنارکو-کاپیتالیسم یا آنارکولیبرتارینیسم یا آنارکولیبرالیسم یا آنارکومارکتیسم یک فلسفهٔ سیاسی لیبرترین است که از حذف حکومت به نفع خویش فرمانی در یک بازار آزاد دفاع میکند. در یک جامعهٔ آنارکو-کاپیتالیستی، اجرای قانون، دادگاهها و همهٔ خدمات دیگر، به جای دولت و به واسطه دریافت مالیات، توسط رقابتکنندگان با بودجه خصوصی فراهم میشوند و پول نیز از طریق بخش خصوصی و بهطور رقابتی در یک بازار باز فراهم میشود. در نتیجه فعالیتهای شخصی و اقتصادی زیرمجموعه آنارکو-کاپیتالیسم در چهارچوب قوانین خصوصی تنظیم میشود و نه از طریق سیاستگذاری. در یک تعریف کلی و خلاصه شده میتوان گفت آنارکولیبرترینیسم، آنارشیسمی است که از مالکیت خصوصی دفاع میکند.
نظریهپردازان گوناگون با فلسفههای مختلف، هرچند مشابه، زیر عنوان آنارکوکاپیتالیسم جای میگیرند. نخستین نسخهٔ شناخته شده از آنارکولیبرالیسم توسط اقتصاددانان مکتب اتریش و به ویژه موری راتبارد در نیمه قرن بیستم فرموله شد و برساخته از عناصری بود از اقتصاد مکتب اتریش، لیبرالیسم کلاسیک و اندیشههای فردگرایان آنارشیست آمریکایی لیزاندر اسپونر و بنجامین تاکر (البته با رد نظریه کار ارزش آنان).
در آنارکو کاپیتالیسم راتباردی، نخست باید یک قانون لیبرترین که مورد توافق مشترک قرار گرفته باشد به اجرا گذاشته شده و مورد توافق عمومی قرار بگیرد، و دادگاهها متعهد به پیروی از آن باشند. این قانون باید حق حاکمیت فردی و اصل عدم تجاوز را به رسمیت بشناسد.
آنارکوکاپیتالیسم، آنگونه که راتبارد و دیگران فرموله کردهاند، بر مبنای اصل لیبرترین «عدم تجاوز» بنا شدهاست. بر اساس اصل عدم تجاوز(nonaggression principle)، فرد حق دارد با بدن خودش هر کاری که میخواهد بکند، تا زمانی که با آن کار به بدن یک فرد دیگر اعمال تجاوز نکند.
اصل بنیادین نظریه سیاسی لیبرترین میگوید که هرکس مالک خویشتن است و حق مطلق قضاوت دربارهٔ بدن خویش را داراست. این بدان معناست که هیچ فرد دیگری به هیچ عنوان حق هجوم یا نقش حق مالکیت فرد دیگری را ندارد. در ادامه هر فردی مالک هر آن چیزی از جمله منابعی است که پیشتر تحت مالکیت در نیامده باشند یا او با «نیروی کار» خویش ترکیب کرده باشد. با این اصول دوگانه است که استدلال اثباتی کل سیستم حقوق مالکیت در یک بازار آزاد شکل میگیرد…
دفاع روتبارد از اصل مالکیت خویشتن به اعتقاد خود او ریشه در «رد تمامی نظریات جایگزین» دارد. هانس هرمان هپه معتقد است که نه تنها مکتب اخلاقی لیبرتارینی را میتوان «به نحو ماقبل تجربی» توجیه کرد بلکه به نحو استدلالی از هیچ مکتب جایگزین دیگری نمیتوان دفاع کرد. او در رد نظریات مدافع بازتوزیع ثروت میگوید: «همه مکاتب جایگزین لیبرالیسم، چه همه آنها که تجربه شدهاند و چه بیشتر مکاتب غیرلیبرالی که به لحاظ نظری پیشنهاد شدهاند، حتی از آزمون نخست و صوری فراگیری نیز سربلند بیرون نمیآیند و تنها به خاطر همین یک واقعیت نیز زیر سؤال میروند. همه این نسخهپیچیها هنجارهایی را در چارچوب دستورالعملهای قانونیشان گنجاندهاند که چنین ظاهری دارند: «برای برخی افراد آری و برای برخی دیگر نه.» به هر رو، چنین دستورالعملهایی که حقوق یا تعهدات متفاوتی را برای دستههای گوناگون مردم مشخص میکنند، به دلایل ساده صوری، هیچ بختی ندارند که توسط هر شرکتکننده بالقوهای در یک گفتگو، منصفانه شناخته شده و پذیرفته شوند.. تا زمانی که این تمایز ایجاد شده بین طبقات گوناگون مردم، آنطور شکل نگرفته باشد که برای هر دو طرف به عنوان حالت طبیعی اوضاع پذیرفته شود، چنین دستورالعملهایی مورد پذیرش نخواهد بود؛ زیرا پذیرش چنین دستورالعملهایی به این معنا است که برخی گروهها از مزایایی قانونی به بهای تبعیض معادلی علیه گروههای دیگر، بهرهمند خواهند شد.»
مالکیت شخصی و original appropriation از مفاهیم مرکزی آنارکو-کاپیتالیسم هستند:
هرکس مالک انحصاری بدن فیزیکی خود و نیز همه جاها و کالای اعطا شده از طبیعتی است که اشغال میکند و به وسیله بدنش به کار میگیرد، فقط با این شرط که هیچکس دیگری قبلاً همان جاها یا کالاها را پیش از او اشغال نکرده باشد. این مالکیت بر مکانها و کالاهای «بهطور اصیل تملک شده» مؤید حق او برای استفاده از آن و تبدیل اینجاها و کالاها به هر شکلی که او مناسب میداند است، به این شرط که او یکپارچگی فیزیکی جاها و چیزهایی را که دیگری پیشتر تملک کرده را بهطور ناخواسته تغییر ندهد. بهطور خاص، به محض این که جا یا کالایی بتواند برای اولین بار به قول جان لاک با ترکیب کار شخص با آن تملک بشود، مالکیت بر اینجاها و کالاها فقط از طریق انتقال داوطلبانه و قراردادی عنوان مالکیت از یک مالک به بعدی به دست میآید.
بنابر نظر همه متفکران کلاسیک لیبرال، پایبندی به آزادی فردی مستلزم تأیید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار آزاد است. مارکسیستها و برخی از سوسیالیستها معتقدند که مالکیت خصوصی محدودیتی بر آزادی است و لیبرالهای تجدیدنظرطلب مکتب مدرن لیبرالیسم میگویند گاهی اوقات لازم است تا حقوق مالکیت تحتالشعاع مطالبات مربوط به سایر حقوق قرار گیرد.
جان گری معتقد است مالکیت خصوصی مظهر آزادی فردی در ابتداییترین شکل آن است. منتقدان مالکیت خصوصی به بازتوزیع ثروت معتقدند و میگویند حق مالکیت خصوصی نمیتواند حقی مساوی برای همه باشد چرا که ممکن است به معنای تصاحب حق دیگری به کار رود و حق بردهداری را مثال میزنند. مایکل اوکشات در پاسخ میگوید: «حق مالکیت خصوصی مثل هر حق دیگری خود-بازدارنده است: این حق، بردهداری را نه از سر دلبخواه بلکه بدین دلیل ممنوع اعلام میکند که حق در اختیار داشتن یک انسان دیگر هرگز نمیتواند حقی باشد که هر عضو جامعه بتواند بهطور مساوی از آن بهرهمند شود. تنها به وسیله نهاد مالکیت خصوصی است که حداکثر توزیع قدرت ناشی از مالکیت حاصل میشود.
موضوع مالکیت معنوی بین آنارکو-کاپیتالیستها و نیز لیبرترینها بهطور کلی شکاف ایجاد کردهاست. راتبارد استدلال میکند که ثبت اختراعها امتیازاتی انحصاری از روی اجبار هستند که حکومت آنها را اعطا میکند، و میگوید که آنها در جامعه آزاد وجود نخواهند داشت، زیرا افراد را از دستیابی به همان اختراع بهطور مستقل بازمیدارند. او همچنین استدلال کرد که حقوق تکثیر در مواردی با جامعه آزاد قابل انطباقند. استدلال او این است که وقتی بر یک اثر ادبی یک اعلان حق تکثیر موجود است، نشان میدهد که خالق اثر به دیگران بدون این که بپذیرند آن را تکثیر نکنند، اجازه استفاده از آن را نمیدهد، زین رو اگر مورد استفاده قرار گیرد یک قرارداد خواهد بود. استفن کینسلا نظریهپرداز آنارکو-کاپیتالیست هم با حق تکثیر و هم با مالکیت معنوی حق تکثیر مخالف است.
گرچه آنارکو-کاپیتالیستها قائل به حق مالکیت خصوصیاند، برخی از آنان اشاره میکنند که مالکیت مشترک، یعنی مالکیت جامعه میتواند به وسیله حق در یک نظام آنارکو-کاپیتالیستی وجود داشته باشد. همانطور که یک فرد با ترکیب کردن کار خود با یک چیز یا استفاده مرتب از آن مالک آن میشود، کل یک جامعه یا اجتماع هم میتواند بهطور مشترک با ترکیب کردن کارشان با آن بهطور جمعی مالک آن شوند، به این معنی که هیچ فردی آن را برای خود نتواند بردارد. این را میشود به جادهها، پارکها، رودخانهها و بخشهایی از اقیانوسها اطلاق کرد. رادریک لانگ نظریهپرداز آنارکو-کاپیتالیست این مثال را میزند:
دهکدهای را در نزدیکی یک دریاچه در نظر بگیرید. ساکنانش خیلی اوقات برای ماهیگیری به دریاچه میروند. در اولین روزهای اجتماع، رسیدن به دریاچه به دلیل انبوه بتهها و شاخههای افتاده بر روی راه سخت است؛ ولی در گذر زمان نه از مجرای تلاشهای برنامهریزی شده، بلکه تنها در نتیجه عبور هر روزهٔ همه افراد از آن راه، راه تمیز شده و مسیری شکل میگیرد. مسیر تمیز شده، نتیجه کار است؛ نه کار هیچیک از افراد، بلکه همهٔ آنها با هم. اگر دهقانی بخواهد از راهی که ایجاد شده با نصب دروازه و گرفتن عوارض سود ببرد، او حق جمعی مالکیتی که دهقانان با هم تحصیل کردهاند را نقض خواهد کرد.
جامعهٔ رؤیایی آنارکو-کاپیتالیستها جامعهٔ قراردادی نیز خوانده شدهاست: «جامعهای منحصراً مبتنی بر عمل داوطلبانه، که خشونت یا تهدیدات خشونتآمیز به کلی بر آن بیتأثیر است.»
آنارکو-کاپیتالیستها معتقدند در این سیستم مبنای عمل، قراردادهای داوطلبانه بین افراد به عنوان چارچوب قانونی است. با این حال به دلیل جزئیات و پیچیدگیهای قراردادهای محتمل، سخت است بشود دقیقاً حدس زد مختصات چنین جامعهای چگونه خواهد بود.
آنارکو-کاپیتالیستهای مختلف اشکال متفاوتی از آنارکو-کاپیتالیسم را پیشنهاد میکنند، و یکی از حوزههای اختلاف، حوزه قانون است. موریس و لیندا تنهیل در بازار برای آزادی، با هر قانون وضعشده مخالفت میکنند. آنان استدلال میکنند که برای تشخیص درست یا نادرستی یک کار فقط لازمست ببینیم علیه دیگری حمله میکند یا نه (قانون شبهجرم و قرارداد را ببینید). به هرحال، موری راتبارد، با وجود این که از ممنوعیت طبیعی زور و تقلب هم حمایت میکند، ایجاد یک دستورالعمل قانونی لیبرترین مرکزی مورد توافق مشترک که دادگاههای خصوصی ملزم به رعایت آن باشند را نیز پشتیبانی میکند. آندره گلدمن چنین دستورالعملی برای تجارت اینترنتی را با عنوان «پروتکلهای اقتصادی مشترک» توسعه دادهاست.
برخلاف تنهیلها و راتبارد که اشتراک ایدئولوژیک اخلاق و فلسفه اخلاق را لازم میدانند، دیوید فریدمن پیشنهاد میکند «نظام حقوقی برای سود در بازار باز تولید میشود، همان گونه که کتابها و سینهبندها امروزه تولید میشوند.» ممکن است بین انواع گوناگون حقوق رقابت به وجود آید، همانطور که بین انواع مختلف خودرو رقابت وجود دارد.» فریدمن میگوید این که آیا این کار به جامعهای لیبرترین منجر خواهد شد «باید اثبات شود.» او میگوید که این ممکن است به قوانین به شدت غیرلیبرترین چون قانون ضدمواد مخدر بینجامد؛ ولی، او فکر میکند که این موارد نادر خواهد بود. او استدلال میکند که «اگر ارزش یک قانون برای هوادارانش از هزینهاش برای قربانیانش کمتر باشد… آن قانون در یک جامعه آنارکو-کاپیتالیست باقی نخواهد ماند.»
آنارکو-کاپیتالیستها دفاع عمومی از آزادی فردی (یعنی دادگاهها، نیروهای نظامی یا پلیس) را فقط تا آن جا میپذیرند که این گروهها بر مبنایی به صراحت داوطلبانه شکل گرفته باشند و حقوق بگیرند؛ ولی، آنها نه فقط به تأمین بودجه خدمات دفاعی دولت بلکه به این که حکومت خود را تنها اعمالکننده مشروع زور فیزیکی فرض میکند نیز اعتراض دارند؛ یعنی، دولت به زور بخش خصوصی را از فراهم آوردن امنیت فراگیر نظیر سیستمهای پلیس، قضایی و زندان برای حفاظت از افراد در برابر متجاوزین بازمیدارد. آنارکو-کاپیتالیستها معتقدند دولت هیج چیزی ندارد که بدان برتری اخلاقی بدهد که حق داشته باشد از زور فیزیکی برای بازداشتن متجاوزین سود جوید ولی افراد شخصی این حق را نداشته باشند. همچنین، اگر اجازه رقابت در بخش امنیتی داده میشد، قیمتها کمتر میشد و خدمات به اعتقاد آنارکو-کاپیتالیستها ارزانتر میشدند. به اعتقاد مولیناری، «در یک حکومت آزاد، تشکیلات طبیعی صنعت امنیت از دیگر صنایع متفاوت نخواهد بود.» هواداران این نظر اشاره میکنند که سیستمهای خصوصی عدالت و دفاع از قبل وجود دارد، و بهطور طبیعی جایی که بازار مجاز است ناکارامدی حکومت را جبران کند شکل میگیرد: حل اختلاف خصوصی، نگهبانان امنیتی، گروههای ناظر محله و الخ گاهی به این دادگاهها و پلیسهای خصوصی بهطور کلی سازمانهای دفاعی خصوصی (PDAها) گفته میشود.
به جای نهادهای دولتی متکی بر مالیاتگیری اجباری، سازمانهای خیریه متکی بر مبالغ اهدایی داوطلبانه یا کمک شخصی همکارانه گروههای افراد میتوانند حفاظت از آنانی را که قادر به پرداخت هزینه چنین حفاظتی نیستند را بر عهده بگیرند.
برخی دانشوران آنارکو-کاپیتالیسم را شکلی از آنارشیسم لحاظ نمیکنند، در حالی که دیگران چنین میکنند. بیشتر آنارشیستهای اجتماعی استدلال میکنند که آنارکو-کاپیتالیسم از آنجا که سرمایهداری ذاتاً اقتدارگرایانه است، شکلی از آنارشیسم نیست. بهطور خاص، آنان استدلال میکنند که معاملات سرمایه دارانه مشخصی داوطلبانه نیستند، و این که حفظ ساختار طبقاتی جامعه سرمایه دارانه نیازمند اجبار، است که با یک جامعه آنارشیستی ناسازگار است.
در سوی دیگر، آنارکو-کاپیتالیستهایی چون پر بایلوند، مدیر وبسایت anarchism without adjectives ذکر میکند که گسستگی بین آنارشیستهای غیر آنارکو-کاپیتالیست، احتمالاً محصول «وضعیت ناگوار تفسیر سوء از آنارکو-کاپیتالیسم» است. بایلوند میپرسد، «چگونه کسی میتواند از این میراث تاریخی ادعا کند هم آنارشیست و هم مدافع نظام سوءاستفاده گرانه سرمایهداری است» و پاسخ میدهد که «هیچکس نمیتواند، و هیچکس چنین نمیکند. هیچ آنارشیستی چنین نظامی را تأیید نمیکند حتی آنارکو-کاپیتالیستها (اکثریت شان) چنین نمیکنند.»
مکتب اتریشی اقتصاد با انتشار کتاب اصول اقتصاد اثر کارل منگر در ۱۸۷۱ ایجاد شد. اعضای این مکتب به اقتصاد به عنوان سیستمی پیشینی مثل منطق یا ریاضیات مینگرند تا چون یک علم تجربی مثل زمینشناسی. این کتب تلاش میکند اصول عمل انسانی را (که در سنت اتریشی پراکسیولوژی خوانده میشود) کشف کند و از آن مشتقاتی بسازد. برخی از این اصول پراکسیولوژیکال عبارتند از:
اقتصاد اتریشی حتی در اولین روزهایش چون سلاحی نظری علیه سوسیالیسم و سیاست حکومت محور سوسیالیستی به کار گرفته شد. اویگن فن بوم-باورک، از همکاران منگر، یکی از اولین نقدها را بر سوسیالیسم در رسالهاش به نام نظریه سوء استفاده سوسیالیسم-کمونیسم نوشت. بعدها، فریدریش هایک راه بردگی را نوشت و استدلال کرد که یک اقتصاد دستوری کارکرد اطلاعاتی قیمتها را از بین میبرد و این که اقتدار بر اقتصاد منجر به توتالیتاریانیسم میشود. دیگر اقتصاد دان بسیار تأثیرگذار اتریشی لودویگ فن میزس، نویسنده عمل انسانی بود.
موری راتبارد، از شاگردان میزس، کسیست که سعی کرد اقتصاد اتریشی را لیبرالیسم کلاسیک و آنارشیسم فردگرا ادغام کند. او اولین مقالهاش را در دفاع از «آنارشیسم مالکیت خصوصی» در ۱۹۴۹ نوشت، و بعدتر از نام «آنارکو-کاپیتالیسم» استفاده کرد. او احتمالاً اولین کسی بوده که از «لیبرترین» در معنای کنونی حامی سرمایهداری اش (در آمریکا) استفاده کردهاست. او اقتصاددانی تحصیلکرده بود، ولی در فلسفه سیاسی و تاریخ هم سواد داشت. در جوانی خود را بخشی از راست قدیمی در نظر میگرفت، که شاخهای ضد-حکومت محوری و ضد مداخله گرایی از حزب جمهوریخواه بود. او در اواخر دهه ۱۹۵۰ مختصراً با این رند مشغول بود ولی بعدها جدا شد.
البته افرادی مانند دیوید دی فریدمن فرزند میلتون فریدمن با سنتی تحت تأثیر از مانیتاریسم (پول گرایی) و مکتب شیکاگو اقدام به خلق نوعی از آنارکو-کاپیتالیسم کردهاند که بر خلاف جریان روتباردی که پیرو حقوق طبیعی بود اساس آن اصالت فایده است.
لیبرالیسم کلاسیک تأثیر اساسی و دیرپاترین تأثیرها را بر نظریه آنارکو-کاپیتالیست داشتهاست. لیبرالهای کلاسیک از زمانی که جان لاک نخستین بار این فلسفه را توسعه داد دو درون مایهٔ اصلی داشتهاند: آزادی انسان، و محدودیت قدرت حکومت. آزادی انسان بر حسب حقوق طبیعی بیان شد، حال آن که (برای لاک) محدودسازی حکومت مبتنی بر یک نظریهٔ رضایت بود.
لیبرالهای کلاسیک در قرن نوزدهم، تهاجم به حکومت محوری را رهبری کردند. از موارد شایان ذکر، قانون فردریک باستیا بود که نوشت، «حکومت بزرگترین خیالیست که همه از طریق آن میخواهند به خرج دیگران زندگی کنند.» هنری دیوید تورو نوشت، «من صمیمانه این شعار را که، 'دولتی بهترین است که کمترین حکومت را بکند' میپذیرم؛ و دوست دارم.»
موری راتبارد لفظ آنارکو-کاپیتالیسم را به کار گرفت تا فلسفهاش را از آنارشیسم که با مالکیت خصوصی مخالفت میکند، متمایز کند و همچنین با دیگر اشکال آنارشیسم فردگرایانه نیز مرزبندی مشخصی داشته باشد. برای اشاره به این فلسفه گاهی از الفاظ دیگری نیز استفاده میشود، از جمله
آنارکو-کاپیتالیسم از الفاظ زیر نیز به روشی استفاده میکند که ممکن است با استفاده رایج یا جنبشهای مختلف آنارشیست متفاوت باشد:
لیبِرتِریَنیسم (از ریشه فرانسوی واژهٔ Libertair به معنای آزادیخواه) یا اختیارگرایی فلسفهای سیاسی است که از آزادی به عنوان هدف اصلی خود حمایت میکند. لیبرترینها خواهان بیشینهسازی آزادیهای فردی، خودمختاری و آزادی، آزادی سیاسی، انجمن و انتخاب هستند و بر اولویت تشخیص و داوری فردی تأکید میکنند.
لیبرترینها عموماً در مشکوک بودن نسبت به اقتدار همنظرند، نظرشان در خصوص میزان ضدیتشان با نظامهای موجود اقتصادی و سیاسی متفاوت است. مکاتب فکری گوناگون لیبرترین دیدگاههای متفاوتی در خصوص کارکردهای مشروع دولت و قدرت خصوصی ارائه میدهند، که غالباً خواهان محدودسازی یا حتی انحلال نهاد اجتماعی مبتنی بر اجبارند. لیبرترینیسم بیش از نمایندگی یک نظریه یا ایدئولوژی نظاممند، خشک، و یکتا، به عنوان لفظی پوششی به کار رفته شده که بازهٔ گستردهای از ایدههای سیاسی را در طی تاریخ مدرن داشته که گاه ناسازگاریهایی ایجاد کردهاست.
برخی لیبرترینها از سرمایهداری لسه فر و حقوق مالکیت خصوصی مثلاً در خصوص زمین، زیرساختها و منابع طبیعی حمایت میکنند. دیگران، مشخصاً سوسیال لیبرترینها، خواهان برکندن سرمایهداری و مالکیت خصوصی ابزار تولید به نفع مالکیت و مدیریت اشتراکی یا تعاونی هستند. یک شکاف دیگر شکاف بین مینارشیستها و آنارشیستها است. مینارشیستها معتقدند یک دولت مرکزی حداقلی لازم است، حال آن که آنارشیستها پیشنهاد میدهند دولت به کل حذف شود.
پیروان مکتب آزادیهای فردی کلاً آزادی را به عنوان اختیاری تعریف میکنند که فرد میتواند هر کار دلش خواست بکند تا حدی که آزادی یا اموال شخص دیگری را به خطر نیندازد و در آنها تصرف نکند.
این اشخاص اساساً به محدودیتهای دولتی معتقد نیستند. با این تصور که قوانین و مقررات لازم نیستند چون در غیاب دولت افراد خود طبیعتاً قوانین و پیوندهای اجتماعی مستقل را شکل خواهند داد. برعکس، پیروان بزرگ این مکتب دولت را صرفاً برای حفاظت از حقوق افراد لازم میدانند که شامل حفاظت از افراد و اموال آنها در مقابل اقدامات جنایی دیگران و همچنین دفاع ملی است. پیروان مکتب کلاً از ایدئال آزادی، از این منظر دفاع میکنند که قدرت حاکم تا چه حد آزادی فردی را محدود میکند؛ یعنی فرد تا چه میزان «مجاز» به انجام کاری است، که از آن بهعنوان آزادی منفی یاد میشود. این آرمان متمایز از تعریف دیگری از آزادی است که بر این اصل تأکید دارد که فرد تا چه حد «میتواند» کاری را انجام دهد که از آن بهعنوان آزادی مثبت یاد میشود. این تمایز ابتدا توسط جان استوارت میل صورت گرفت و سپس با جزئیات بیشتر توسط ایزائیا برلین بسط داده شد.
بسیاری از پیروان این مکتب زندگی، آزادی و حق مالکیت را به عنوان حقوق نهایی افراد میدانند و گذشتن از یکی از آنها، بقیه را به خطر میاندازد.
لیبرتَریَنها زیرپاگذاشتهشدن این حقوق فردی در اثر اقدام سیاسی در دموکراسی را استبداد اکثریت میدانند، این اصطلاح را ابتدا آلکسی توکویل خلق کرد و جان استوارت میل آن را جا انداخت که بر تهدید اکثریت برای تحمیل اصول اکثریت بر اقلیت و تخطی از حقوق آنها در این پروسه تأکید دارد.
اگرچه ردپای عناصر لیبرترینیسم را میتوان در فیلسوف چین باستان لائوتسه و مفاهیم قانون اعلی در میان یونانیها و بنیاسرائیل یافت، پندارههای لیبرترین در انگلستان قرن ۱۷ و در نوشتههای برابرسازان و جان لاک شکل مدرن پیدا کرد. در میانهٔ همین قرن مخالفان قدرت سلطنتی (در مقابل نویسندگان وابسته به دربار) با عنوان «ویگها» یا «اپوزوسیون» یا «کونتری» شناخته میشدند.
در طول قرن هجدهم و عصر روشنگری، پندارههای لیبرال در اروپا و آمریکای شمالی رواج یافتند. لیبرترینها از مکاتب گوناگون تحت تأثیر این پندارهها قرار داشتند. از نظر فیلسوف رادریک تی. لانگ لیبرترینها «دارای یک ریشهٔ مشترک یا حداقل تبار فکری همپوشان با لیبرالها هستند. آنها پیشینیان ایدئولوژیک خود را برابرسازان انگلیسی و دایرةالمعارفنویسان فرانسوی میدانند و علاقهٔ مشترکی به توماس جفرسون و توماس پین دارند».
نوشتههای جان لاک قبل و بعد از انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان (انقلاب شکوهمند) خصوصاً رسالهای دربارهی رواداری (۱۶۶۷)، دو رساله درباره حکومت (۱۶۸۹) و جستاری در فهم بشری (۱۶۹۰) تأثیر زیادی هم بر لیبرترینیسم و هم بر جهان مدرن داشت. در نوشتهٔ ۱۶۸۹ او مبنای نظریهٔ سیاسی لیبرال را تبیین میکند: حقوق مردم پیش از حکومت وجود داشتهاست، هدف حکومت حفاظت از حقوق فردی و مالکیتی است، مردم میتوانند حکومتهایی را که این نقش خود را ایفا نمیکنند منحل کنند و این که نظام نمایندگی بهترین نوع حکومت برای محافظت از این حقوق است.
اعلامیهٔ استقلال ایالات متحدهٔ آمریکا در بیانیهاش از لاک الهام گرفته بود: «برای محافظت از این حقوق، در میان مردم حکومتها شکل گرفتهاند و اختیارات عادلانهشان را از رضایت حکومتشوندگان میگیرند. و هر زمان که هر نوعی از حکومت مخرب این اهداف شد، این حق مردم است که آن حکومت را تغییر دهند یا نابودش کنند». با این حال محقق آلن میکسینز وود مینویسد «بعضی از دکترینهای فردگرایی در تقابل با فردگرایی لاکی قرار دارند […] و فردگرایی غیرلاکی ممکن است شامل سوسیالیسم هم باشد».
به عقیدهٔ موری راتبارد مرام لیبرترین از دل به چالش کشیدن «دولت مرکزی مطلقه و پادشاهی که با حقی الهی بر فراز مجموعهای قدیمیتر و محدودکننده حکومت میکرد» و همچنین سوداگرایی یک نظام بروکراتیک نظامی که با تاجران صاحبامتیاز متحد شده بود بیرون آمد. هدف لیبرالها آزادی فردی در اقتصاد، در آزادیهای فردی و مدنی، جدایی دولت از مذهب و صلح به عنوان بدیلی برای قدرتطلبی امپراتوریها بود. او به برابرسازان –معاصران لاک- که دیدگاه مشابهی داشتند ارجاع میدهد. همچنین مقالههای انگلیسی «نامههای کاتو» نوشتهٔ جان ترنچارد و توماس گوردون در اوایل قرن هجدهم که مشتاقانه توسط استعماگران ایالات متحده تجدید چاپ میشد که از آریستوکراسی و انحصارطلبیهای فئودالی زمین آزاد شده بودند.
توماس پین در ژانویهٔ ۱۷۷۶، تنها دو سال پس از آمدن به آمریکا از انگلستان رسالهٔ عقل سلیم را که خواهان استقلال مستعمرهها شده بود منتشر کرد. پین پندارههای لیبرال را در زبانی دقیق و رسا بیان میکرد که باعث فهم مجادلات نخبگان سیاسی برای عموم جامعه میشد. عقل سلیم در هزاران نسخه به فروش رسید و به شکل وسیعی باعث پخش بذر این ایدهها شد. پین بعدها کتاب حقوق بشر و عصر خرد را نوشت و در انقلاب فرانسه مشارکت کرد. نظریهٔ مالکیت پین نشاندهندهٔ «توجه لیبرترین» به مسئلهٔ بازتوزیع منابع بود.
در سال ۱۷۹۳ ویلیام گادوین یک رسالهٔ فلسفی لیبرترین با عنوان تحقیقی در باب عدالت سیاسی و تأثیر آن بر اخلاقیات و خوشبختی نوشت که تصورات موجود را از حقوق بشر و جامعه بر مبنای وعدههای مبهم مورد انتقاد قرار میداد. او لیبرالیسم را به انتهای منطقی خود در آنارشیسم رساند و تمام نهادهای سیاسی، قانون، حکومت و دستگاههای اجبار را به علاوهٔ تمام اعتراضهای سیاسی و شورشها مردود شمرد. گادوین به جای نهادینه کردن عدالت پیشنهاد کرد مردم با تأثیری که برهم میگذارند یکدیگر را از طریق اقناع منطقی غیررسمی (از جمله عضویت در انجمنها) به سمت رفتار اخلاقی سوق بدهند و از این طریق راه را برای خوشبختی هموار کنند.
آنارشیسم مدرن از تفکرات سکولار یا مذهبی عصر روشنگری خصوصاً استدلالهای ژان ژاک روسو در مورد مرکزیت اخلاقی آزادی ریشه گرفت.
در طول کشاکشهای سیاسی دههٔ پایانی قرن هجدهم در آستانهٔ انقلاب فرانسه ویلیام گادوین نخستین بیانیهٔ تفکر آنارشیستی مدرن را بسط داد. به عقیدهٔ پطر کروپوتکین گادوین «نخستین کسی بود که مفاهیم سیاسی و اقتصادی آنارشیسم را فرمولبندی کرد، اگرچه این نام را به ایدههایش منتسب نکرد». گادوین ایدههای آنارشیستیاش را به نوشتههای اولیهٔ ادموند برک مرتبط میدانست.
عموماً گادوین را بنیانگذار مکتب فکریای میدانند که با نام «آنارشیسم فلسفی» شناخته میشود. او در کتاب عدالت سیاسی (۱۷۹۳) مینویسد که حکومت ذاتاً تأثیری شرورانه بر جامعه دارد و وابستگی و نادانی را تداوم میبخشد. او معتقد بود که گسترش استفاده از منطق در میان تودهها نهایتاً باعث محوشدن دولت به عنوان نیرویی غیرضروری میشود. اگرچه گادوین هیچ مشروعیت اخلاقیای برای دولت قائل نبود، استفاده از روشهای انقلابی برای سرنگونی حکومت از قدرت را نیز مردود میدانست. در عوض گادوین طرفدار جایگزینی حکومت از طریق یک روند تکامل صلحآمیز بود.
بیزاری گادوین از تحمیل یک جامعهٔ قانونمدار او را به رد کردن پایه و اساس قانون، حقوق مالکیت و حتی نهاد ازدواج به عنوان نمادهای «بردگی ذهنی» مردم رساند. گادوین پایههای اساسی جامعه را مانع رشد طبیعی افراد در استفاده از قدرت خردشان برای رسیدن به شیوههای عامالمنفعهٔ سازمانیابی اجتماعی میدانست.
در فرانسه شاخههای مختلف آنارشیستی در جریان دورهٔ انقلابی حضور داشتند و بعضی از آنها از اصطلاح آنارشیست در معنایی مثبت از اوائل سپتامبر ۱۷۹۳ استفاده میکردند. انراژهها (خشمگینان – به فرانسوی: Enragés) با حکومت انقلابی به خاطر متناقض بودن ذاتش مخالفت کردند. ژان وارلت با محکوم کردن دیکتاتوری ژاکوبن در ۱۷۹۴ نوشت «حکومت و انقلاب با یکدیگر در تناقضاند، مگر آن که مردم بخواهند مقامات حکومت را در شورشی دائمی علیه خودشان قرار دهند». سیلوین مارتشال در «بیانیهٔ برابرها» ابراز امیدواری میکند که یک بار برای همیشه «تمایز نفرتانگیز بین ثروتمند و فقیر، بزرگ و کوچک، ارباب و نوکر، حکومتکننده و حکومتشونده» از بین برود.
کمونیسم لیبرترین، مارکسیسم لیبرترین و سوسیالیسم لیبرترین اصطلاحاتی هستند که فعالان از پیشینههای گوناگون به دیدگاه خود نسبت دادهاند. فیلسوف آنارکو-کمونیست جوزف دژاک نخستین فردی بود که خود را لیبرترین معرفی کرد. بر خلاف آنارشیست تعاونگرای پیر جوزف پرودون، دژاک معتقد بود «کارگر حق تصاحب محصول کار خودش را ندارد، بلکه حق برآورده کردن نیازهایش را از هر نوعی که باشند دارد». به عقیدهٔ مورخ آنارشیست مکس نتلاو نخستین استفاده از واژهٔ کمونیسم لیبرترین در نوامبر ۱۸۸۰ رخ داد، زمانی که یک مجمع آنارشیستی فرانسوی از این اصطلاح برای تبیین دکترین خود استفاده نمود. خبرنگار آنارشیست فرانسوی سباستین فور در سال ۱۸۹۵ هفتهنامهٔ Le Libertaire (لیبرترین) را تأسیس نمود.
آنارشیسم فردگرا اصطلاحی برای توصیف سنتهای گوناگون فکری درون جنبش آنارشیستی است که جایگاه فرد و ارادهٔ او را بالاتر از تمام عوامل بیرونی مثل گروهها، جامعه، سنتها و نظامهای ایدئولوژیک میدانند. یکی از انواع تاثیرگذار آنارشیسم فردگرا که به ٱن اگوئیسم یا آنارشیسم اگوئیستی گفته میشود توسط یکی از مشهورترین مبلغان آنارشیسم فردگرا، ماکس اشترینر آلمانی تشریح شد. کتاب خود و آنچه ازوست از اشترینر که در سال ۱۸۴۴ منتشر شد یکی از متون بنیادین فلسفه به شمار میرود. به عقیدهٔ اشترینر تنها محدودیت حقوق فرد در محدودیت قدرت او برای رسیدن به آرزوهای خویش بدون توجه به خدا، دولت یا اخلاقیات است. اشترینر طرفدار ابراز وجود فرد بود و تشکیل انجمنهای اگوئیستها را به عنوان مجمعهایی که به شکل غیرنظاممند و مداوم توسط حمایت تمام اعضا از طریق عملی ارادی تشکیل میشوند پیشبینی میکرد و آن را به عنوان سازمانی برای جایگزینی دولت مناسب میدانست. آنارشیستهای اگوئیست معتقدند اگوئیسم باعث اتحاد حقیقی و اصیل میان افراد خواهد شد. اگوئیسم الهامبخش تفاسیر گوناگونی از فلسفهٔ اشترینر شدهاست. فلسفهٔ اشترینر توسط آنارشیست فلسفی آلمانی و فعال الجیبیتی جان هنری مککی کشف و ترویج شد. عموما جوشیا وارن را نخستین آنارشیست آمریکایی و هفتهنامهٔ چهارصفحهای «انقلابی صلحطلب» که او در طول سال ۱۸۳۳ سردبیر آن بود، نخستین مجلهٔ آنارشیستی میدانند.
بنجامین تاکر کسی بود که در نشریهٔ خود «آزادی» (به انگلیسی: Liberty) که در آن مطالب از دیدگاه عقاید و اندیشههای گوناگون درج میشد، اگوئیسم اشترینر را با مکتب اقتصادی وارن و پرودون ترکیب کرد. آنارشیسم فردگرا از طریق این تأثیرات اولیه طرفدارانی محدود اما متنوع را به خود جلب کرد. در میان این طرفدران روشنفکران و هنرمندان سنتشکن، مبلغان عشق آزاد و پیشگیری از بارداری، طبیعتگرایان فردگرا، فعالان تفکر آزاد و روحانیستیزی و همچنین آنارشیستهای جوان قانونستیز حضور داشتند.
در سال ۱۸۷۳ فرانسسک پی ای مرگال، پیرو و مترجم پرودون با برنامهای برای ساختن یک نظام سیاسی غیرمتمرکز بر مبنای عقاید پردونی به ریاست جمهوری اسپانیا رسید. به نوشتهٔ رودولف رکر عقاید سیاسی فرانسسک مرگال تا حد زیادی با عقاید ریچارد پرایس، جوزف پریستلی، توماس پین، جفرسون و دیگر نمایندگان لیبرالیسم آنگلو امریکن در مرحلهٔ نخست همپوشانی داشت. او خواهان تحدید قدرت دولت به شکل حداقلی و جایگزینی تدریجی آن با یک نظم اقتصادی سوسیالیستی بود. از سوی دیگر فرمن سالوچیا یکی از شهرداران کادیس و مسئول منطقهٔ کادیس بود. او یکی از اصلیترین مروجان تفکرات آنارشیستی در آن منطقه در اواخر قرن نوزدهم است و گاهی از او به عنوان «محبوبترین چهرهٔ جنبش آنارشیستی اسپانیا در قرن ۱۹» یاد میشود. سالوچیا از لحاظ ایدئولوژیک تحت تأثیر بردلو، اوون، پین و کروپوتکین قرار داشت.
موج انقلابی ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ شاهد مشارکت فعال آنارشیستها از روسیه و اروپا بود. آنارشیستهای روسیه در کنار بلشویکها در انقلاب فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ نقش داشتند. با این حال بلشویکها در روسیهٔ مرکزی بلافاصله به زندانی و غیرقانونی کردن آنارشیستهای لیبرترین دست زدند. بسیاری از این عده به اکراین گریختند که آنجا در جریان جنگ داخلی روسیه از قلمرو آزاد در مقابل جنبش سفیدها، سلطنتطلبها و دیگر مخالفین انقلاب دفاع کردند و از سوی دیگر به عنوان بخشی از ارتش شورشی انقلابیون اوکراین به رهبری نستور ماخنو که در آن منطقه برای چندین ماه موفق به تأسیس جامعهای آنارشیستی شده بود علیه بلشویکها جنگیدند. آنارشیستهای آمریکایی تبعیدی اما گلدمن و الکساندر برکمن پیش از ترک روسیه به سیاست بلشویکها اعتراض کردند. پیروزی بلشویکها به جنبشهای آنارشیستی ضربه زد چرا که کارگران و فعالان حالا به احزاب کمونیست میپیوستند. به عنوان مثال در فرانسه و ایالات متحده اعضای جنبشهای بزرگ سندیکالیست از جمله کنفدراسیون عمومی کار و کارگران صنعتی جهان به بینالملل سوم پیوستند.
در آلمان جمهوری شورایی باواریا (۱۹۱۸–۱۹۱۹) دارای خصائصی از سوسیالیسم لیبرترین بود. در ایتالیا در جریان دوسالگان سرخ از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ تعداد اعضای اتحادیهی کارگران ایتالیا با گرایش آنارکوسندیکالیستی به بیش از ۸۰۰ هزار نفر افزایش یافت. با عروج فاشیسم در اروپای دههٔ ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم آنارشیستها در ایتالیا، فرانسه و اسپانیا شروع به مبارزه با فاشیستها کردند. در اسپانیا تحریم انتخابات از طرف کنفدراسیون ملی کار به پیروزی جناح راست منجر شد و مشارکت دوبارهٔ آنها در رایگیری سال ۱۹۳۶ به قدرتگیری دوبارهٔ جبههٔ مردمی کمک کرد. اقدام به کودتای طبقهٔ حاکم و جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶–۱۹۳۹) در نتیجهٔ همین امر بود. در نوشتههای «گروه آنارکوکمونیستهای فلورانس» آمدهاست که در اوائل قرن بیستم در درون جنبش آنارشیسم بینالمللی در نتیجهٔ ارتباط نزدیک میان کمونیسم لیبرترین و آنارشیسم کمونیستی در اسپانیا این دو اصطلاح به عنوان مترادف یکدیگر استفاده میشدند اگرچه واژهٔ کمونیسم لیبرترین اصطلاح رایجتر بودهاست.
ماری بوکچین مینویسد جنبش لیبترین اسپانیا در اواسط دههٔ ۳۰ قرن بیستم یک جنبش منحصر به فرد بود. کنترل کارگری و کالکتیوها –که از درون «جنبش عظیم لیبرترین» طی سه نسل بیرون آمده بودند- باعث دودستگی در اردوگاه جمهوریخواهان شدند و مارکسیستها را به چالش کشیدند. «آنارشیستهای شهری» اشکالی از سازماندهی بر مبنای کمونیسم لیبرترین بنا کردند که در حالت تکاملیافته به کنفدراسیون ملی کار تبدیل شد و به عنوان اتحادیهای سندیکالیستی زیربنای لازم برای یک جامعهٔ لیبرترین را ایجاد نمود. علاوه بر این سازوارههای محلی برای مدیریت زندگی اجتماعی و اقتصادی بر اساس اصول عدم تمرکز و لیبرترینیسم ایجاد شدند. بسیاری از این زیرساختها در طول دههٔ ۳۰ و در جریان جنگ داخلی اسپانیا توسط نیروهای فاشیستی و اقتدارگرا از بین رفتند.
فدراسیون جوانان لیبرترین ایبرایی (به اسپانیایی: Federación Ibérica de Juventudes Libertarias) یا بهطور خلاصه جوانان لیبرترین (Juventudes Libertarias) یک سازمان لیبرترین سوسیالیست بود که در سال ۱۹۳۲ در مادرید تأسیس شد. در کنگرهٔ دوم این سازمان در فوریهٔ ۱۹۳۷ این سازمان پلنومی ملی از جنبش لیبرترین تشکیل داد که اعضای کنفدراسیون ملی کار و فدراسیون آنارکیستا ایبریکا نیز در آن حضور داشتند. این سازمان تا به امروز همچنان پابرجا ماندهاست. وقتی که نیروهای جمهوریخواه در جنگ داخلی اسپانیا شکست خوردند، شهر مادرید توسط آخرین شهردار مخالف فرانکو، یعنی ملچور رودریگز گارسیا تسلیم شد. در طول پاییز «بیانیهٔ ۳۰ نفر» توسط مبارزان اتحادیهٔ انارشیستی کنفدراسیون ملی کار منتشر شد و در میان امضاکنندگان این بیانیه خوآن پیرو، آنجل پستانا و خوان لوپز سانچر حضور داشتند. به آنها سیگرایان (به اسپانیایی: treintismo) گفته میشد. موضع آنها ممکنگرایی لیبترینیستی بود و از رسیدن به اهداف سوسیالیسم لیبترین از طریق مشارکت در ساختارهای دموکراسی پارلمانی معاصر دفاع میکردند. در سال ۱۹۳۲ آنها حزب سندیکالیست را بنیان گذاشتند که در انتخابات عمومی ۱۹۳۶ اسپانیا مشارکت کرد و به بخشی از اتحاد احزاب چپگرا موسوم به جبههی مردمی تبدیل شد و دو نفر از اعضای آن به کنگره راه یافتند. در سال ۱۹۳۸ هوراشیو پیرتو دبیرکل کنفدراسیون ملی کار پیشنهاد کرد که فدراسیون آنارکیستا ایبریکا با تغییر نام خود به حزب سوسیالیسم لیبرترین در انتخابات ملی شرکت کند.
در سال ۱۹۵۳ مانیفست کمونیسم لیبرترین توسط ژرژ فونتنیس به رشتهٔ نگارش درآمد. این متن یکی از متون اصلی شاخهٔ پلتفرمیسم در گرایشهای آنارکو-کمونیستی است. در سال ۱۹۶۸ سازمان بینالملل فدراسیونهای آنارشیستی در جریان کنفرانسی در کارارا، ایتالیا به منظور ترویج همبستگی لیبرترین تأسیس شد. هدف این سازمان «تشکیل یک جنبش سازمانیافته و قدرتمند کارگری مطابق با پندارههای لیبرترین» بود. در ایالات متحده در سال ۱۹۵۴ «باشگاه لیبرترین» به عنوان یک سازمان سیاسی لیبرترین در نیویورک تأسیس شد. از جمله اعضای این سازمان سم داگلاف، راسل بلکول، دیو وان رانک، انریکه آریگونی و ماری بوکچین بودند.
در استرالیا جنبش سیدنی از اواخر ۱۹۴۰ تا اوایل ۱۹۷۰ یک خردهفرهنگ روشنفکری غالباً چپ در سیدنی بود که با عنوان لیبرترینیسم سیدنی شناخته میشد.
در سال ۱۹۶۹ دنیل گرین، آنارکو-کمونیست پلتفرمیست فرانسوی مقالهای با عنوان «مارکسیسم لیبرترین؟» منتشر میکند که در آن به مناظرات میان کارل مارکس و میخائیل باکونین در بینالملل اول میپردازد و سپس مینویسد: «مارکسیسم لیبرترین جبرگرایی و سرنوشتگرایی را رد میکند و جایگاه مهمتر را به اراده، غریزه، تخیل و سرعت بازتاب فردی و به غرایز عمیق تودهها میدهد که در مقاطع بحرانی به مراتب دوراندیشتر از منطق 'نخبگان' است. مارکسیسم لیبرترین به عواقب غافلگیری، برانگیختن و بیباکی میاندیشد، اجازه نمیدهد یک دستگاه سنگین 'علمی' آن را سردرگم و فلج کند، حرفهای دوپهلو نمیزند و بلوفزنی نمیکند و از خودش در مقابل ماجراجویی و در عین حال ترس از ناشناختهها مراقبت میکند».
شاخههای گوناگون مارکسیسم لیبرترین معمولاً از آثار متاخر مارکس و انگلس خصوصاً گروندریسه و جنگ داخلی در فرانسه تأثیر پذیرفتهاند. آنها به باور مارکسیستی بر توانایی طبقهٔ کارگر برای شکلدادن به سرنوشت خود بدون نیاز به یک حزب یا دولت انقلابی تأکید میکنند. از جمله شاخههای مارکسیسم لیبرترین میتوان به خودمختارگرایی، کمونیسم شورایی، کمونیسم چپ، لتریسم، موقعیتگرایی و ورکریسم اشاره کرد.
در ایالات متحده از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱ مجلهٔ ریشه و شاخه (به انگلیسی: Root & Branch) منتشر میشد که عنوان فرعی آن «یک مجلهٔ مارکسیستی لیبرترین» بود. در سال ۱۹۷۴ مجلهٔ کمونیسم لیبرترین توسط گروهی از داخل حزب سوسیالیست بریتانیای کبیر در انگلستان شروع به کار کرد. در سال ۱۹۸۶ سم داگلاف آنارکو-سندیکالیست انتشارات «مرور کارگری لیبرترین» را در ایالات متحده تاسیس و مدیریت میکرد که بعدها به منظور اجتناب از اشتباه گرفته شدن با دیدگاههای لیبرترین راست نام خود را به «مرور آنارکو-سندیکالیستی» تغییر داد.
در طول دههٔ ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم علاقهٔ عمومی به سوسیالیسم لیبرترین در کشورهای غربی افزایش یافت. آنارشیسم در جنبش پادفرهنگ در دههٔ ۶۰ مؤثر بود و آنارشیستها فعالانه در اعتراضات ۱۹۶۸ که شامل خیزشهای دانشجویی و کارگری میشد شرکت داشتند. در سال ۱۹۶۸ بینالملل فدراسیونهای آنارشیستی در کارارا تأسیس شد. بحران مسکن و کار در اکثر کشورهای اروپای غربی به شکلگیری کمونها و جنبشهای تصرف (از جمله در بارسلونا، اسپانیا) انجامید. در دانمارک عدهای با تصرف یک مرکز نظامی متروکه فریتاون کریستیانا را به عنوان پناهگاهی خودگردان در کپنهاگ مرکزی بنیان گذاشتند.
در سالهای آغاز قرن بیست و یکم سوسیالیسم لیبرترین به عنوان بخشی از جنبشهای ضدجنگ، ضدسرمایهداری و ضدجهانیسازی محبوبیت یافت. آنارشیستها برای مشارکتشان در تظاهرات علیه ملاقاتهای سازمان تجارت جهانی، گروه هشت و مجمع جهانی اقتصاد شناخته شدند. بعضی شاخههای آنارشیستی در این اعتراضات دست به شورش، تخریب داراییها و مواجههٔ خشونتآمیز با پلیس زدند. این اقدامات به میانجیگری گروههای خلقالساعه، ناشناس و بدون رهبری که با عنوان بلوکهای سیاه شناخته میشدند تسریع میشد. از جمله روشهای سازماندهی در این دوره فرهنگ امنیت، گروههای همبستگی و استفاده از فناوریهای غیرمتمرکز مثل اینترنت بود. از جمله وقایع مهم این دوره مواجههای بود که در جریان کنفرانس سازمان تجارت جهانی در سال ۱۹۹۹ صورت گرفت. از نظر محقق آنارشیست انگلیسی سیمون کریچلی «آنارشیسم معاصر را میتوان به شکل یک نقد شدید از گرایش شبهلیبرترین نئولیبرالیسم معاصر» دانست. همچنین این میتواند واکنشی به «فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود و تسلیم شدن سوسیالدموکراسی غربی به نئولیبرالیسم» باشد.
سوسیالیستهای لیبرترین در اوائل قرن بیست و یک در جنبش بدیل-جهانیسازی، جنبش تصرف، مراکز اجتماعات محلی، اینفوشاپها، گروههای ضدفقر چون اتحادیهی آنتاریو علیه فقر، غذا بمب نه، اتحادیههای مستاجرین، تعاونیهای مسکن، جوامع داوطلبانه و جوامع برابریطلبانه، جوامع ضدجنسیتزدگی، آزمایشهای اقتصاد مشارکتی، گروههای ضدنژادپرستی و ضدفاشیستی، گروههای فعال در زمینهٔ حقوق مهاجران، جنبشهای هنری، پادفرهنگ و جنبش صلح فعالیت کردهاند.
در ایالات متحده نظرسنجیهای سال ۲۰۰۶ نشان دادهاند که دیدگاهها و عادتهای رایدهی در بین ۱۰ تا ۲۰٪ آمریکاییها را میتوان «از لحاظ مالی محافظهکار و از لحاظ اجتماعی لیبرال، یا لیبرترین» دانست. این تعریف مطابق معنای رایج واژهٔ لیبرترین در ایالات متحده است که به لحاظ مالی محافظهکار و به لحاظ اجتماعی لیبرال است و با دخالت حکومت در امور اقتصادی مخالفت میکند و طرفدار گسترش آزادیهای فردی است. در پیمایش ۲۰۱۵ مؤسسهٔ گالوپ این عدد تا ۲۷٪ افزایش یافتهاست. یک نظرسنجی از رویترز در سال ۲۰۱۵ نتیجه میگیرد ۲۳٪ از رایدهندگان آمریکایی خود را لیبرترین معرفی میکنند که این عدد در رایدهندگان ۱۸ تا ۲۹ ساله به ۳۲٪ میرسد. گالوپ از طریق بیست نظرسنجی جداگانه در این مورد نتیجه میگیرد حدود ۱۷ تا ۲۳٪ از رایدهندگان آمریکایی در طیف سیاسی لیبرترین قرار دارند. با این حال نظرسنجی موسسه تحقیقاتی پیو در سال ۲۰۱۴ نشان میداد ۲۳٪ از آمریکاییهایی که خود را لیبرترین میدانستند هیچ تصوری از معنای این واژه نداشتند. در این نظرسنجی تنها ۱۱٪ از پاسخدهندگان خود را لیبرترین مینامیدند و از معنای این اصطلاح مطلع بودند.
سال ۲۰۰۹ آمریکا شاهد اوجگیری جنبش تی پارتی بود. این جنبش سیاسی برای طرفداریاش از کاهش بدهیهای ملی ایالات متحده و کسری بودجه با کاستن از مخارج و مالیاتهای حکومتی بود. در سال ۲۰۱۲ نامزدهای ریاستجمهوری ضدجنگ و طرفدار آزادسازی مواد مخدر مثل جمهوریخواه لیبرترین ران پال و نامزد حزب لیبرترین گری جانسون موفق به کسب میلیونها دلار حمایت مالی و میلیونها رای شدند. حزب لیبرترین به دنبال کسب حداقل ۵٪ رایها برای رسیدن به حد نصاب انتخاباتی و دریافت بودجهٔ فدرال و در نتیجه پایان بخشیدن به نظام دوحزبی است. در مجمع ملی لیبرترین ۲۰۱۶ جانسون و بیل ولد نامزد انتخابات ۲۰۱۶ شدند که در آن جانسون ۳٪ از آراء معادل ۴٫۳ میلیون رای کسب کرد.
Owlapps.net - since 2012 - Les chouettes applications du hibou